کد مطلب:314095 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

تو امروز عصر شفای خود را خواهی گرفت
آقای حاج حسن متقیان كه یكی از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد و مغازه ی قصابی در محله ی آبشار قم دارد، در یادداشتی شرح شفای پدر خویش به عنایات حضرت ابوالفضل علیه السلام را این چنین نقل كرده اند:

شب 20 محرم 1419 ه.ق مطابق 1377 ه.ش برای دیدار با پدرم به منزل ایشان رفتم. در آنجا پدرم، عباس متقیان، حكایت شفا گرفتن خود از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را برایم چنین نقل كرد. وی گفت:

در زمان حكومت رضاشاه موقعی كه تقریبا 18 سال سن داشتم، دچار بیماری حصبه شدم. در آن زمان، مكرر دیده شده بود كه شخص مبتلا به این بیماری، چنانچه بین 8 الی 10 روز عرق نمی كرد، مرگش حتمی بود. پس از گذشت 12 روز از ابتلای من به بیماری، موهای بدن من تماما ریخت و مرگ برای من حتمی شد. یك روز عصر كه از استراحت در منزل خسته شده بودم، برای هواخوری به بیرون از منزل رفتم و در راه، همین طور كه به دیوار تكیه داده بودم، سخن دو نفر رهگذر را كه از كنار من گذشته با یكدیگر صحبت می كردند، شنیدم كه می گفتند: این شخص هم علی بن جعفری است، یعنی مردنش حتمی است.

باری، مدت 21 روز این بیماری طول كشید و من مشرف به موت بودم كه شخصی به نام دایی رضا كه دایی مادرم می شود از مرض من خبردار شده به منزل ما آمد و كنار من نشست و آهسته در گوشم گفت: فقط بگو یا اباالفضل العباس علیه السلام! من



[ صفحه 497]



هم آرام شروع به زمزمه كردم و گفتم: یا اباالفضل! سپس وی برای من گوسفندی نذر كرد و بلافاصله رفت و یك گوسفند آورد و قربانی كرد و گوشت آن را بین همسایه ها تقسیم كرد و در پی آن به من گفت: تو امروز تا عصر شفای خود را از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام خواهی گرفت، و عجیب آن است كه، از همان موقعی كه گوسفند را ذبح می كردند عرق از بدنم كم كم بیرون آمد و حال من رفته رفته بهبود یافت تا اینكه در مدت كوتاهی سلامتی خود را كاملا بازیافتم و از مرض نجات پیدا كردم. اكنون نیز 72 سال سن دارم و زنده و سرحال می باشم.



یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



برخیز ای علمدار بار دگر علم زن

سقای عترت من سوی حرم قدم زن



طفلان در التهابند، چشم انتظار آبند

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



ماه رخت به ساحل در خون نشسته عباس

این قامت بلندت در هم شكسته عباس



جدا شده دو دستت، عمود كین شكستت

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



برخیز و خیمه ها را دوباره باصفا كن

دادی تو وعده ی آب به وعده ات وفا كن



سكینه بی قرار است، رقیه دل فكار است

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



گردیده بی علمدار سپاه من برادر

بعد از خدا تو بودی پناه من برادر



بی تو شكسته پشتم، داغ غم تو كشتم

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



دستت اگر جدا شد در راه ایده ی تو

شد غرق بوسه ی من دست بریده ی تو



تو جلوه ی امیدی، سقایی و شهیدی

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



هرگز نخورده ای آب با یاد اصغر من

گردیده ای تو سیراب از دست مادر من



زهرا تو را به بر خواند، وز مرحمت پسر خواند

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



دیگر در این بیابان سرلشگری ندارم

غیر از علی اصغر من یاوری ندارم



برخیز و یاورم باش، سردار لشگرم باش

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل



سلام تشنه كامان به جسم لاله گونت

منای عشق ما را دادی صفا به خونت



تو مظهر صفایی، شهید عشق مایی

یا ابوفاضل - یا ابوفاضل

سروده ی ناشناس





[ صفحه 498]